صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

عکسی که...

پسرم میخواستم این عکستو بذارم برای بالابر جور در نیومد که نیومد.فعلا باشه تا خواهر فرناز جون کمکم کنه. پسرم عکست درست شد.با کمک خواهر جون فرناز خانم.همین جا دوباره از این دوست گلم تشکر می کنم. ضمنا این عکس مربوط به روزیه که من شیفت ظهر بودم و تا خواستم برای خودم غذا بکشم تا  ببرم مدرسه اصرار کردی که برای تو هم توی قالبمه(تلفظ صدرایی) موچولو غذا بریزم تا بخوری.اینجا دیگه داره غذات تموم میشه و منم دیرم شده و بازم میگی برام بریز.فقط هه کم دیده(یه کم دیگه).از دست تو مادر چرا یاد نمیگیری درست حرف بزنی؟؟؟کیانا نصف سن تو رو داشت کامل و درست حرف میزد ها!!عصبانی نشی گلم. قربون حرف زدنت برم.هاد(یاد) میگیری. ...
30 آذر 1392

یلدا یعنی جشن گرفتن یک دقیقه بیشتر با هم بودن....

یلدا دختر سیاه موی بلند بالا،یادگار نام وطن،میوه پاییز ایران،عروس زمستان،در راه است.اورا بر سفره مهر بنشانیم و با نسل فردا پیوند زنیم.ایرانی بودن را فراموش نکنیم.یلدایتان پیشاپیش مبارک. ...
30 آذر 1392

شادمانه

سلام فرزندان من.سلام به شما که همه ی هستی و زندگی من هستید.سلام به شما که با همه ی اذیت کردنهاتون دوستتون دارم و براتون جونمو میدم.سلام به شما که گاهی درکم نمی کنین،به حرفام گوش نمیدین و سربه سر هم میذارین...                                                                          ...
28 آذر 1392

من فقط.....

سلام به همه دوستان مهربانم و سلام به شما فرزندان عزیزم.امروز هوا خیلی سرد و ابریه.دل آدم میگیره و حوصله هیچ کاری نداره.صدرای من نمیدونم زمانی که توانایی خوندن این پستها رو پیدا میکنی من کنارت هستم یا نه؟؟؟؟اما پسرم ازت میخوام همیشه همراه و یاور خواهر جونت باشی.کیانای گلم از تو هم همین را می خواهم به یکدیگر عشق بورزید و مراقب هم باشید.امیدوارم روزهای زیبا و سرشار از سلامتی در انتظارتان باشد. چند شب پیش موقع خواب همین طوری به صدرا گفتم:پسرم وقتی بزرگ شدی مواظب کیانا هم باشی!خب پسرم.جوابی که صدرا به من داد: مامان!مگه من بابام؟؟که مواظب کیانا باشم؟؟من فقط می تونم با کیانا دعوا کنم!!! منم که یه لحظه موندم ،گفتم بخواب پسرم.فعلا بخواب.آره...
19 آذر 1392

در پاسخ به یک پرسش(مهد)

آنچه را که حقیقتا آموختم            در مهد کودک آموختم بیشتر چیزهایی را که واقعا درباره چگونه زیستن،چه کردن و چگونه بودن،می دانم در مهد کودک آموختم.عقل و دانایی در نوک قله ی تحصیلات عالیه نبود،بلکه آن را در جعبه شن بازی کودکستان یافتم.این ها چیزهایی هستند که من در مهد کودک یاد گرفتم:در همه چیز شریک شدن،عادلانه بازی کردن،به دیگران ضربه نزدن،برگرداندن چیزها به جایی که آن ها را پیدا می کردم،تمیز کردن ریخت و پاشهایم،برنداشتن وسایلی که مال من نبودند،عذر خواهی کردن از کسی که به او صدمه زده ام،شستن دستها قبل از غذا خوردن،خوب بودن غذای گرم و شیر برای سلامتی،متعادل زندگی کردن،هرروز کمی ی...
17 آذر 1392

دنیای فانی

بگذار تا بگویم       دنیا به این بزرگی        یک کوزه سفالیست.    باید که مهربان بود.   باید که عشق ورزید.   زیرا که زنده بودن هر لحظه احتمالیست. پسر و دختر گلم، دختر عمویم برای همیشه از پیش ما رفت.مدت ها بود که با بیماری دست و پنجه نرم می کرد و دیشب چشمانش را برای همیشه به روی این دنیا بست و امروز تن بیمار و نحیفش به خاک سپرده شد.خدایش بیامرزد و رحمتش کند. عزیزانم نمی دانم دنیا تا چه زمانی به من امکان در کنارتان بودن را می دهد؟؟اما دوست دارم شاهد بزرگ شدن و پیشرفت هایتان در زندگی باشم و سر و سامان گرفتنتان را ...
12 آذر 1392

بازیهای صدرایی

سلام به همه.آقا صدرا این عکسها مربوط به بازیهایی هست که جنابعالی بعد از اینکه با دعوا و مرافعه از پای تلویزیون که فقط همیشه باب اسفنجی نشون میده بلند میشی، میری سراغشون.البته اینطور مواقع من حالم خوبه و عذاب وجدان ندارم که بچه ام همش پای تلویزیونه.گرچه بعد از اتمام بازیها باید مثل همه مامانا کمرم خم بمونه تا همه ی به هم ریختگیها مرتب بشه.در هر صورت پسرم امیدوارم که همیشه خلاقیتو در کارهات داشته باشی البته از نوع خوب و بی ضرررر.راستی کیانا خانمم که امروز از صبح رفته خونه مامانی.امیر حسینم بعد از نیم ساعت پیداش شده.خدا میدونه الان مامانی و بابا جون چطورین؟؟ اینجوری یا اینجوری نمیدونم.باید پاشیم بریم دنبالشون. ...
8 آذر 1392

برای مامان و بابا ها(استرس)

   سلام دوستان عزیز و مهربون.چند وقتیه موضوع استرس در بچه های این دوره زمونه خیلی فکرمو مشغول کرده!!!!!!قبلا وقتی یه نفر به سن کنکور و دانشگاه میرسید میگفتن استرس داره.ولی حالا بچه های ما نمیدونم واقعا چرا از همون دوران کودکی با استرس دست و پنجه نرم میکنند.کیانای من هم از سن چهارسالگی استرس هاش کاملا مشهود شد.اصلا تحمل مهد نداشت و دو سال تمام مهد رفتنش با ناراحتیو و دل درد و...همراه بود.بلاخره زمان پیش دبستانی بهتر شد و بدون دردسر به مدرسه میرفت اما رگه های استرس در اشکال مختلف هنوز همراهشه.چند روز قبل هم دانش آموزی برای ثبت نام وارد مدرسه شد.پایه هفتم.یعنی تقریبا سیزده ساله.این دختر خانم یک ماه اولو در یک مدرسه دیگه به شکل ...
7 آذر 1392

معرفی وب جدید کیانا جون

عکس مربوط به تولد پنج سالگی کیانا جووون. سلام دوستان عزیز.قصد دارم وبلاگ جدید دخترمو با عنوان دلنوشته هایی به رنگ ادبیات بهتون معرفی کنم.کیانا دوست داره در این وبلاگ انشاهای خودش و شعرهایی رو که دوست داره بنویسه.اگه دوست داشتین بهش سر بزنین و با نظرات زیبا و دلگرم کننده تان در رسیدن به موفقیتها پشتیبانش باشید.با تشکر از همه شما عزیزان.پس اگر دوست دارید دلنوشته هایی به رنگ ادبیات را مطالعه نمایید به آدرس زیر سری بزنید: آدرس وبلاگ دوم کیانا البته این وبلاگ قراربود بشه کودکانه های صدرا و کیانا ولی من با نی نی وبلاگ آشنا شدم و وبلاگ خودمو در بلاگفا واسه روز مبادا نگه داشتم و حالا شد وب دوم کیانا خانم. ...
3 آذر 1392